آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها دوست عزیز ما رو با اسم و ادرس وبلاگ بلینکید سپس اگه وبلاگ ما لینک شده باشه وبلاگت لینک میشه؟حله؟؟ نويسندگان
|
کلبه ویرانه
سه شنبه 9 اسفند 1390برچسب:دخترهاااااا, :: 20:46 :: نويسنده : مرتضی
هر گاه صدای جدید سلام می کند تپش قلب می گیرم من دیگر کشش خداحافظی ندارم مرا ببخش که جواب سلامت را نمی دهم ... !!! نه تـــلخـم ، نه شیــــرین مــزه ی بــی تفـــاوتــی مــی دهـــم ایــن روزهـــا ، جــنــس حــالم زیـــاد مــرغــوب نـیـسـت . . . ! رفتــن بـهــانـه نمـی خــواهـد بهـــانــه های مــانـدن کــه تــمـام شـــود کـافیـست ::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::: دلم پر است...........
پُــــــــــر پُــــــــــر پُــــــــــر .. آنقــــــدر که گاهی اضافه اش ، از معلم گفت: بنويس سياه و پسرك ننوشت معلم گفت: هر چه مي داني بنويس و پسرك گچ را در دست فشرد
معلم گفت: املائ آن را نمي داني؟ و معلم عصباني بود سياه آسان بود و پسرك چشمانش را به سطل قرمز رنگ كلاس دوخته بود. معلم سر او داد كشيدو پسرك نگاهش را به دهان قرمز رنگ معلم دوخت و باز جوابي نداد.معلم به تخته كوبيدو پسرك نگاه خود را به سمت انگشتان مشت شده معلم چرخاند و سكوت كرد معلم بار ديگر فرياد زد: بنويس گفتم هر چه مي داني بنويس و پسرك شروع به نوشتن كرد ( كلاغها سياهند ، پيراهن مادرم هميشه سياه است، جلد دفترچه خاطراتم سياه رنگ است. كيف پدر سياه بود، قاب عكس پدر يك نوار سياه دارد. مادرم هميشه مي گويد :پدرت وقتي مرد موهايش هنوز سياه بودچشمهاي من سياه است و شب سياهتر. يكي از ناخن هاي مادر بزرگ سياه شده است. قفل در خانه مان سياه است.) بعد اندكي ايستاد رو به تخته سياه و پشت به كلاس و سكوت آنقدر سياه بود كه پسرك دوباره گچ را به دست گرفت و نوشت تخته مدرسه هم سياه است و خود نويس من با جوهر سياه مي نويسد. گچ را كنار تخته سياه گذاشت و بر گشت معلم هنوز سرگرم خواندن كلمات بود و پسرك نگاه خود را به بند كفشهاي سياه رنگ خود دوخته بود معلم گفت بنشين پسرك به سمت نيمكت خود رفت و آرام نشست معلم كلمات درس جديد را روي تخته مي نوشت و تمام شاگردان با مداد سياه در دفتر چه مشقشان رو نويسي مي كردند اما پسرك مداد قرمزي برداشت و از آن روزمشقهايش را با مداد قرمز نوشت معلم ديگر هيچگاه او را به نوشتن كلمه سياه مجبور نكرد و هرگز از مشق نوشتنش با مداد قرمز ايراد نگرفت. و پسرك مي دانست كه : قلب معلم هرگز سياه نيست سه شنبه 9 اسفند 1390برچسب:در حسرت تو, :: 20:37 :: نويسنده : مرتضی
چه حرف بی ربطیست که
مرد گریه نمی کند... گاهی آنقدر بغض داری که فقط باید مرد باشی تا بتوانی گریه کنی !!! سه شنبه 9 اسفند 1390برچسب:گذرگاه زمان, :: 20:33 :: نويسنده : مرتضی
در گذرگاه زمان خیمه شب بازی دهر
زندگی با همه تلخی و شیرینی خود می گذرد عشق ها می میرند رنگها رنگ دگر می گیرند و فقط خاطره هاست که چه شیرین و چه تلخ دست نخورده به جا می ماند
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ شدم آواره در این دنیای خیالی اگر کسی گفت دوستت دارم سعی نکن دوستش داشته باشی اگر گفت عاشقت سعی کن عاشقش نشی اگر گفت تمام زندگیش هستی سعی کن تمام زندگیش نباشی چون یک روز میاد و بهت میگه ازت متنفرم اونوقت نمی تونی ازش متنفر بشی من از عشق گفتم تو مدل ماشینم را پرسیدی من از محبت گفتم تو محل زندگیم را پرسیدی من از دوست داشتن گفتم تو وضعیت حسابِ بانکیم را جویا شدی من از ارزش ها گفتم،ارزش هایی که قیمت ندارند،امّا تو تو قیمت ارزش ها را با اهن و کاغذ برابر کردی . سه شنبه 9 اسفند 1390برچسب:محبت به نامرد, :: 20:31 :: نويسنده : مرتضی
محبت به نامرد ، کردم بسی / محبت نشاید به هر نا کسی تهی دستی و بی کسی درد نیست / که دردی چو دیدار نامرد نیست * * * این که هر بار سرت با یکی گرم باشد دلیل بر ارزش ات نیست آنقدر بی ارزشی که خیلیها اندازه تو هستند . . . * * * . یکی را آرزو کردی و رفتی / برایش پرس و جو کردی و رفتی تو هم تا آبرو از من گرفتی / مرا بی آبرو کردی و رفتی . . . حوصله ات که سر می رود با دلـــــــــــــم بازی نکن
|
||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
![]() |